اندر این بیداد و بـند ، راه فــریــادم کجاست؟
ای بسا خون رفیقانم که بردار شماست ! ؟
ماه وخورشید و ، شب و روز و، فلک ، اندر غم اند
پس تو کی از در درآیی ؟ خانه ی ما بی خداست
ما اگر همزاد و هم آئین و هم کیش همیم
پس چرا ساز ِ جدائی می زنی؟ راهت جداست !
این همه قلب و دغل بر شعر و آئین ام مزن
من همین مستم، بگو زاهد تو آئین ات کجاست ؟
ح
ب 9
تو تیر
هم 1394